مملیه کوچولو

خوشگل پسر راما و اشکان

مملیه کوچولو

خوشگل پسر راما و اشکان

بابا کوچولومون به دنبا اومد و پدرمون حسابی در آورد هممون کلی خسته کرده منو از همه بیشتر بعضی اوقات با وجودش احساس میکنم چقدر خوشبختم خیلی دوست داشتنی و جذابه  

نه زیاد خوشگل نشده انتطار داشتم شکل عمه رومینا و عمو راماش بشه تا همه براش جون بدن ولی شکل مامان و باباش شده موهای مشکی و زشت ولی خیلی با مزه و خواستنی  

البته اگر قرار بود بشه راما و رومینا که این طوری سنگ روی سنگ وای نمیستاد  

راستی مامان و باباشم اجازه نمیدن عکسش بزارم روی صفحه اخه میگن جیگرشون چشم میزنین ( نه اینکه خیلی خوشگله) 

ولی هر کی خواست آدرس ایمیلفش بده حتما عکسش میدم  

تا بعد

من اشکانم

سلام 

اینقدر گفتین آقا اشکان آقا اشکان خواستم بیام خودم معرفی کنم

اسمم اشکانه  یک جورایی برادر رومینا و راما هستم

دو سال از اونا بزرگترم یعنی بیست و دو سالمه و دانشجوی رشته ی معماری هستم

مثل راما شلوغ و شیطون نیستم سکوت خیلی دوست دارم

هم سکوت و هم ارامش و هم تنهایی یک جورایی به رومینا رفتم

خوشحالم که باهاتون آشنا شدم و کنارتون هستم با نظر راما جان این وبلاگ زدیم تا از محمد گل بنویسیم (رومینا جان منو با راما یکی نکن من میگم محمد نه مملی منم خودم محمد بیشتر ترجیح میدم تا مملی)

به رها و زن داداشمم تبریک میگم امیدوارم که بچشون سالم به دنیا بیاد

به رومینا هم تبریک میگم امیدوارم عمه شدن براش خیلی لذت داشته باشه

منم که یک جورایی عمو میشم و اگه قبول داشته باشن بزارن بچه بهم بگه عمو اشکان

ولی اصلا با بچه موافق نیستم

اصلا از بچه خوشم نمیاد فکر میکنم یک جور عذاب الهی که فقط دست و پای آدم تنگ میکنه و پیرش میکنه ولی خوب همه این نظر ندارن رومینا هم الان میکشه منو با این حرفم چون اون عاشق بچه هاست ولی من نه اصلا میانه ی خوبی باهاشون ندارم و اگرم بچه ای بیاد کنارم چندشم میشه و  یک جوری دکش میکنم ولی وقتی ببینم بچه خیلی گیره رومینا رو صدا میکنم ببرتش و اگر ببینم هیچ کدوم نمیشه محکم پرتش میکنم اون ور که صدای گریش به هفت آسمون برسه که همیشه سر این موضوع با رومینا توی دعوا هستم اون قربون صدقه بچه ها میشه من دعواشون میکنم اون بچه ها رو هی بغل میکنه من پرتشون میکنم

اون هی میگه بچه یک نعمت بزرگیه ولی من میگم عذاب الهی برای همین بیشتر تو خونه با هم در حال جنگ و دعوا هستیم

خدا بخیر کنه با این بچه ای که میخواد بیاد  دیگه همش باید صدای گریه های مزاحمش گوش بدیم و سر سام بگیریم

ولی رومینا میگه خوبه خونه با وجودش لذت بخش میشه ولی من میگم غیر قابل تحمل میشه

به هر حال

من اینم اشکان 

امیدوارم بتونیم برای هم دوستای خوبی باشیم

Child Eyes



سلام


مملی ما هم حالش خوبه خوبه   اتاقش چیدیم و تمام شد

عمو راماش براش بمیره که اینقدر خواستنیه

کو تا سه ماهه دیگه که به دنیا بیاد ولی رومینا میگه صدای قلبش شنیده که مثل ساعت کار میکرده 

بزار به دنیا بیاد همش تو بغل خودمه و گازش میگیرم الهی بگیردم توپولویه منو

دعا کنین مثل عمو راماش خوشگل و مامانی بشه  و اگر نه به درد نمیخوره و تعریفی نیست

مملی خیلی دوست دارم

اشکان هم دوست داره و میبوستت

کو تا وقتی که به دنیا بیای  جیگره من 


Oh, how WONDERFUL is this WORLD :)